به گزارش سلام بانو، عشق به امام حسین(ع) از کودکی با ما عجین شده است و سن و سال نمیشناسد.
در مسیر نجف به کربلا بچههای قد و نیمقدی که با شور و حال وصف نشدنی میان آن همه شلوغی به چشم میخورد تا کاری در عالم کودکی خود برای آقا امام حسین(ع) انجام دهند.
اگر بخواهیم از نقش کودکان در مسیر حسینی حرف بزنیم شاید در نگاه اول تصویر ذهنی ما از کودکان خادم عراقی باشند و کمتر به نقش کودکان ایرانی پرداختهایم.
کودکانی که هر کدام از آنها با داشتن عطر، دستمال کاغذی، آب، خرما قشنگی خاصی به مسیر نجف تا کربلا میبخشند.
از دور هم ردیف شدن سه تا عدد ۷ که روی عمود نوشته بود ۷۷۷ نظرم رو جلب کرد و کمکم به موکب این عمود نزدیکتر شدیم دختری با لباس مشکی، موهای بلند طلایی و دل کوچک عاشقانهاش در گرمای تابستانه عراق مشغول پذیرایی از زائرین بود مرا میخکوب کرد و چند ثانیه سر جای خود ایستادم و فقط به او خیره شدم که صدای مردانه همسرم که گفت: ” کجایی خانم بیا بریم کلی راه داریم” منو به خودم آورد و به همسرم گفتم کوله من رو با خودت ببر تو این موکب که من با این دختر خیلی کار دارم.
آروم آروم به سمتش رفتم و دستم رو بین موهای طلایی اون کشیدم و بهش گفتم میای داخل موکب با هم حرف بزنیم که قبول کرد و منم با سر و پا گوش دادم ته قصه این دختر کوچولو رو که داشت اینقدر شیرین برای امام حسین(ع) خادمی میکرد رو بشنوم.
گفتم اسمت چیه عزیزم؟
با اون زبون شیرینش گفته سدنا
میدونی معنی اسمت چیه؟ گفت بابام
میگه سدنا یعنی سجده کننده بر خونه خدا
سدنا سراج فریدونی دختری ۸ ساله دهه نودی از فریدونکنار که برای اولینبار به همراه پدر و مادر و خواهر یک سال و نیمهاش راهی کربلا شد قصه سفرش را برایم اینگونه میگوید:
سوار هواپیما شدم خیلی ترسیدم و همش فکر میکردم که هواپیما سقوط میکنه و هیچکسی نمیتونه نجاتمون بده ولی بابام گفته که اصلا نگران نباش یه مشکل کوچولو پیش اومده وقتی درست شد هواپیما پرواز میکنیم.
وقتی وارد کربلا شدیم اول به زیارت امام حسین (ع) رفتیم وقتی اونجا رو دیدم به بابام گفتم چقدر شبیه حرم امام رضا(ع) هست.
بعد زیارت همه سوار ماشین شدیم و پیش موکب پیاده شدیم اونجا من به همه کمک میکردم تا پتوها را تا کنیم، براشون جاروبرقی میزدم، دمپایی و کفشها رو ردیف میکردم.
آرزوی قشنگ خادم کوچک امام حسین(ع)…
سدنا در جواب سوالم که گفته بودم از این همه کار کردن خسته نشدی گفت: امام حسین رو خیلی دوست دارم اون هر چی که من دلم بخواد رو برآورده میکنه.
برام سوال شد که سدنا تو دلش از امام حسین(ع) چی میخواد و وقتی ازش پرسیدم بهم گفت: به امام حسین گفتم اول مشکل بابام حل بشه و بعد همه مریضا رو شفا بده تا هیچکی مریض نباشه.
سدنا همین جور که با موهاش بازی میکنه و به اینور و اونور نگاه میکنه بهم میگه من تا صبح بیدارم مامانم هر چی میخواد خوابم کنه نمیتونه ولی من بهش گفتم میخوام به همه مردم کمک کنم اونا این همه خسته هستن گناه دارند.
بین صحبتهامون بود که دیدم یه خانم دکتر از دور سدنا رو صدا میزنه و میگه بیا کمک کن، اونم بدون معطلی بدو کرد به سمت درمانگاه موکب و من رو هم با خودش همراه کرد.
وقتی رفتیم داخل درمانگاه موکب دیدم یه جوری همه سدنا رو صدا میزنن که وسیلهها رو براشون بیاره! شاید تصورش برای شماها سخت باشه ولی واقعیت این بود که این دختر ۸ ساله ما اونقدر پر انرژی و خوش خنده بود انگار بیشتر حضورش تو درمانگاه خستگی رو از کادر درمان بیرون میکرد.
بعد از تموم شدن کار تو درمانگاه ساعت حدود ۲ نصفه شب بود که سدنا هنوز بیدار بود و پر انرژی که میگفت از مرد عراقی که کنار داخل حیاط موکب نشسته بود درست کردن شیر کاکائو رو یاد گرفته و باید این ساعت از شب شیر کاکائو داغ برای مردم درست کنه و خودش هم از همه پذیرایی میکنه.
سدنا روزها با بچههای عراقی و ایرانی دور هم جمع میشدن و مشغول بازی بودن ( البته تا یادم نرفته بگم که سدنا تو مهد موکب مربی هم بود) برای بچهها شعر میخوند براشون داستان تعریف میکرد.
یکی از خادمین موکب تعریف میکرد که به خاطر مهربونی و خندههای سدنا بود که حتی بچههای عراقی با اینکه صحبتهای سدنا رو متوجه نمیشدند اما در کنارش بودن و هر روز با هم بازی میکردند.
به چشم خودم دیدم انگار سدنا شده بود آچار فرانسه موکب که هر کسی چیزی میخواست او را صدا میزد و اونم با مهربونی انجام میداد.
مادرش میگفت در این ۱۵ روز که مشغول خادمی هستیم سدنا تا اذان صبح بیداره و کمک میکنه و یه بار نشده زود بخوابه و هر وقت همراه پدرش نماز میرفت وسط نماز یهویی از شدت خستگی خوابش میبرد.
به گزارش سلام بانو، قصه سدنا قصه عشق بود چرا که در حالت عادی یک کودک هشت ساله نمیتواند در گرمای ۴۵ درجه کربلا این همه کار را انجام دهد مگر اینکه عشقی به وسعت امام حسین (ع) در دلش باشد که به او نیرو دهد.
انتهای پیام/
ثبت دیدگاه