به گزارش سلام بانو، اربعین، کلمهای که شاید در ظاهر فقط یک عدد عربی و معنای فارسی آن ۴۰ باشد اما باطن این عدد عشق زینب(س) به حسین(ع) است که پس از ۴۰ روز فراق به برادرش رسید.
درست است که برای نخستین بار زینبکبری(س) و امام سجاد(ع) و جابر بن عبدالله انصاری بههمراه تعداد اندکی از بنیهاشم چهل روز پس از شهادت امام حسین(ع) بر مزارش رفتند اما امروز میلیونها زائر از ادیانهای مختلف برای گرامیداشت اربعین به کشور عراق سفر میکنند تا در این حماسه بزرگ حضور داشته باشند.
اما این سفر حکایتهایی دارد بس خواندنی و شنیدنی…
امام حسین(ع) در این سالها آنقدر عاشق پیدا کرده که باید خیلی خریدنی باشی که تو را در لیست معشوقههایش قرار دهد و مجوز سفر به سرزمینش را خودش برایت امضا بزند و یا بهتر برایتان بگویم: سفر اربعین قسمت نیست بلکه دعوت است و چه خوش باشد دعوتی حسین(ع).
شاید در این سالها حکایتهای زیادی خوانده یا شنیده باشید از کسانی که دقیقه ۹۰ راهی سفر اربعین شدند و یا شاید هم بعضیها دقیقه ۹۰ از این سفر بزرگ جا ماندند.
در این گزارش حکایت یکی از این دقیقه نودیها را تقدیم شما میکنیم:
مینا محمدی یکی از دختران قزوینی است که اصالتا اهل روستای خوزنین و ۱۹ سال سن دارد و به کار عکاسی و خبرنگاری مشغول است.

وی در گفتوگو با خبرنگار ما از یک اتفاق تازه در زندگی خود روایت کرد و گفت: توسط یکی از دوستانم از برگزاری دوره ورکشاپ پویش “همسفر من” مطلع شدم که در این فراخوان از فعالان فضای مجازی که مهارتهایی داشتند دعوت شده بود تا در این دوره شرکت کنند و نفرات برتر را راهی کربلا کنند و من که تا آن لحظه پاسپورت نداشتم و برای اولین بار قصد کربلا داشتم وقتی برای ثبتنام این ورکشاپ اقدام کردم همزمان برای پاسپورت هم ثبتنام کردم.

این دختر قزوینی تصریح کرد: پس از ثبتنام اولیه و ارسال بعضی از آثاری که داشتم اسم من در بین ۴۰ نفری که میتوانست راهی ورکشاپ شود قرار گرفت و ما برای حضور در این دوره راهی تهران شدیم و درحالی که پاسپورت نداشتم اما کولهپشتی خود را برای اربعین آماده کردم و با خود به تهران بردم.
محمدی درحالی که میخواهد حرف از روز اختتامیه دوره تهران بزند اما صحبتهایش را تکه تکه و آهسته آهسته برای ما تعریف میکند.
وی گفت: پس از سه روز دوره آموزشی و در روز اختتامیه اعلام کردند اسامی نفرات برتر را میخوانیم تا راهی کربلا شوند و اسم خیلی از افراد اعلام شد و من به خاطر اینکه پاسپورتم نیامده بود اسمم اعلام نشد.
این دختر ۱۹ ساله که انگار بغض سنگینی گلویش را فشرده بود از آن لحظههای سختی میگوید که برای همه دختران سربند میبستند و از زیر قرآن ردشان میکردند اما او انگار تو لیست زائران امام حسین(ع) جا نگرفته بود.

محمدی این لحظه را اینچنین روایت میکند: وقتی متوجه شدم که بین افراد انتخاب شده نیستم حس یک آدم منفی و بیخود به من دست داده بود و حالم بسیار بد شد.
مینا تسلیم نشد…
وی که از لحاظ سنی زیاد بزرگ نبود اما در یک لحظه تصمیم بزرگی گرفته بود و دلش را به امام حسین(ع) سپرد و درحالی که پاسپورت سفرش به دستش نرسیده بود اما با کاروانی که قرار شد از تهران به سمت مرز مهران حرکت کنند همسفر شد.
این دختر قزوینی درباره این تصمیم میگوید: دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و احساس کردم امام حسین(ع) میخواهد مرا امتحان کند، بنابراین گفتم با این کاروان همسفر میشوم تا مرز و اما امیدوار بودم.
مادری که فرزندش را به دامان حسین(ع) میسپارد
محمدی ادامه داد: وقتی که میخواستم راهی مرز شوم با مادرم تماس گرفتم که من دارم با رفقایم به مرز میروم که مادرم درحالی که خیلی نگرانم بود اما او هم مرا انگیزه داد که برو و پاسپورتت میرسد.
خداحافظی تلخ…
مینا خانم که انگار قصه اربعین رفتنش سر دراز دارد، از رسیدن به مهران و نرسیدن به آن طرف مرز گفت: پس از اینکه وارد مرز مهران شدیم تمام رفقایم با من خداحافظی کردند و رفتند و من که بدون پاسپورت بودم نتوانستم از مرز عبور کنم.
وی افزود: بعد از رفتن رفقایم از ساعت ۱۴ به منزل یک از اهالی مهران رفتم و کولهپشتی خودم را به گوشهای انداختم و به خاطر اینکه در شهر غریب و یک دختر تنها بودم تا شب به من خیلی سخت گذشت.
این دختر قزوینی ادامه میدهد: تا ساعت ۲۱ شب من یک بند گریه میکردم و از اینکه اگر تا فردا پاسپورتم به دستم نرسد چیکار باید میکردم عذابآور بود.
پسرعمه با معرفت وسیله رساندن مینا به اربعین
مینا خانم که از قبل پسر عمه خودش را مامور پیگیری کار پاسپورتش کرده بود در ادامه از یک خبر خوشحال کننده به ما گفت: حوالی ساعت ۲۲ بود که بالاخره توانستم با پسرعمه تماس بگیرم و اونها گفتند نزدیک کرمانشاه هستیم و پاسپورت را بهت میرسونیم.
وی یادآورشد: پسرعمه که به قول امروزیا ته معرفت بود وقتی پاسپورت را گرفت، از قزوین آورد مرز مهران به من تحویل داد و وقتی دیدند که تنها هستم مرا با خود همراه کردند تا از مرز عبور کنیم.
این دختر قزوینی که گرفتن پاسپورت برایش خیلی سخت گذشته بود، خاطرنشان کرد: زمانی که پاسپورت به دستم رسید یک نفس راحتی کشیدم و آنقدر برایم عزیز بود که محکم در دستم گرفته بودم تا خدای نکرده گم نشود.

وی تصریح کرد: پس از اینکه پاسپورتم را گرفتم و قرار شد با پسرعمه از مرز خارج شویم یک لحظه آنها را گم کردم که دوباره حس بدی به من دست داد که ای خدا حالا من چگونه بدون آشنا اونطرف مرز بروم که خدا را شکر پیدایشان کردم.

رسیدن به هتل اما دوستانی که نبودند
این دختر قزوینی گفت: پس از خروج از مرز به محل اقامت رفقایم در شهر نجف رفتیم که وقتی با پرسنل هتل صحبت کردیم متوجه شدم کسی از رفقایم در هتل نیستند و همه رفتند بیرون، آنجا هم خیلی برایم سخت گذشت و باور نمیکردم که اینجا نجف است و منتظر بودم دوستانم را ببینم تا انتظارم تمام شود.

وی یادآورشد: پس از دقایقی دوستانم وارد هتل شدند و من با دیدن آنها خودم را به آغوششان سپردم و احساس کردم بدنم آرام شد.
مینا خانم از دیدن اولین لحظه رویت گنبد امام علی(ع) اینگونه روایت می کند: پس از اینکه گنبد بارگاه امام علی(ع) را دیدم به آن حضرت گفتم من برای دیدن شما تسلیم نشدم و جا نزدم.
به سختی آمدم…
محمدی از لحظههای دلدادگی در نماز صبح برایمان اینگونه گفت: وقتی سر نماز صبح در حرم امام علی(ع) شرکت کردم به آن حضرت گفتم: یا امیرالمومنین(ع) من به سختی به اینجا آمدم شما به راحتی حاجتم را روا کن.
وی اظهارکرد: زمانی که به سختی چیزی را به دست بیاوری برایت شیرینتر از چیزی است که به آسانی به دستش بیاوری.
به گزارش سلام بانو، حکایت این دختر قزوینی حکایت عشق بازی با صاحب کربلا است و امام حسین(ع) مثل آن زرگری است که قدر زر را به خوبی می داند و خوب میخرد فقط کافی است که خود را به او بسپاری.
ثبت دیدگاه